المواضيع الأخيرة
ورود
أفضل 10 أعضاء في هذا المنتدى
جان بوگو | ||||
غورزه | ||||
joju | ||||
boo aouf | ||||
Admin | ||||
mehran1415 | ||||
sood aloyoon | ||||
hamidmaharaje |
مهمترين كارهاي حضرت عمر رضی الله عنه
صفحه 1 از 1
مهمترين كارهاي حضرت عمر رضی الله عنه
مهمترين كارهاي حضرت عمر رضی الله عنه
فتح قادسيه در محرم سال (14) هجري.
حضرت عمر رضي الله عنه تصميم گرفت خودش در جنگ عراق شركت كند بنابراين علي بن ابي طالب -رضی الله عنه- را در مدينه بعنوان جانشين خود انتخاب كرد، عبدالله بن عوف به او گفت ميترسم اگر كشته شوي مسلمانها در همه جا ضعيف شوند و نظر من اين است كه تو به مدينه باز گردي و مردي و فردي ديگر را بفرستي، آن گاه عمر و ديگر اصحاب نظر عبدالرحمن بن عوف را تأييد كردند، و عمر گفت: به نظر شما چه كسي را بفرستيم؟ عبدالرحمن بن عوف گفت: شير غران سعد بن ابي وقاص را، عمر قبول كرد و بالاخره سعد همراه با لشكري (4000) هزار نفري يا (6000) هزار نفري بسوي عراق رهسپار شد. و عمر گفت سوگند به خدا كه پادشاهان عرب را در مقابل پادشاهان عجم قرار ميدهم و به سعد دستور داد كه از سران قبايل بخواهد كه در جنگ قادسيه حضور بهم رسانند.
در اين جنگ (313) نفر يا بيشتر از اصحاب شركت داشتند (70) نفر از اهل بدر بودند، و همچنين (700) نفر از فرزندان اصحاب در اين جنگ مشاركت داشتند، و فارسيها همه اتفاق كردند كه رستم را بعنوان فرمانده خود انتخاب كننده، رستم با لشكري (80000) هزار نفري يا بيشتر حركت كرده او (33) فيل جنگي به همراه داشت، سعد، ربعي بن عامر را براي گفتگو با رستم پيش او فرستاد. ربعي وارد شد و فارسيها مجلس رستم را با فرشهاي فاخر و گران بها و زرّين و بالشهاي ابريشمي آراسته بودند، مرواريد و صدفهاي گران قيمت را به نمايش گذاشته بودند، رستم در حالي كه تاج به سرش بود بر تخت طلايي تكيه زده بود، و ربعي با لباسهاي كهنه و شمشير و سپر معمولي و اسبي كوتاه قامت وارد شد، او از اسبش پياده نشد تا آن كه به گوشه فرشها رسيد آن گاه از اسب پياده شد و اسبش را به يكي از اين بالشها بست، و در حالي كه سلاح و ذره به تن داشت و كلاه آهنين بر سرش بود روي در روي آنها قرار گرفت، فارسها به او گفتند: اسلحهات را به زمين بگذار، او گفت: من خودم پيش شما نيامدهام، بلكه شما ما را دعوت كردهايد، اگر به همين صورت دوست داريد پيش شما ميمانم وگرنه بر ميگردم، رستم گفت: به او اجازه بدهيد، او در حالي كه نيزهاش را چون عصايي به دست خود گرفته بود، جلو آمد و سر نيزه بيشتر فرشهاي گران بها را پاره كرد، آنها به او گفتند: چرا به اينجا آمدهايد؟ ربعي گفت: خداوند ما را فرستاده است تا هر كس را كه بخواهد از بندگي بندگان بيرون آورده و بسوي بندگي خدا سوق دهيم، و از تنگناي دنيا او را به فراغناي آن هدايت كنيم، و از ستم اديان او را بيرون كرده و بسوي عدالت اسلام بياوريم، بنابراين خداوند ما را همراه با دين خود بسوي مردم فرستاده است تا آنان را به سوي خدا فراخوانيم، و هر كس اين را از ما قبول كند ما از او ميپذيريم و كاري به كار او نداريم، و هر كس قبول نكند همواره با او خواهيم جنگيد تا آن كه به آنچه خدا وعده داده است برسيم.
گفتند: خدا به چه وعده داده است؟ گفت: خدا به كساني كه با منكران اين بجنگند و كشته شود وعده بهشت داده است، و آنان كه در جنگ با كافران كشته نشوند وعده پيروزي داده است. رستم گفت: سخنتان را شنيدم آيا فرصت ميدهيد تا ما فكر كنيم و شما هم فكر كنيد؟ گفت: بله چند روز دوست داريد به شما فرصت بدهيم؟ يك روز و يا دو روز؟ رستم گفت: نه بلكه بيشتر فرصت دهيد تا ما با سران و صاحبان رأي خود مشوره كنيم. گفت: پيامبر ما -صلى الله عليه وآله وسلم- عادتش بر اين نبود كه به هنگام رويارويي با دشمن، آنان را بيش از سه روز فرصت دهد، پس در مورد خود و قومت فكر كن و بعد از سه روز يكي از سه چيز را انتخاب كن، رستم گفت: آيا فرمانده و رهبر آنها تو هستي؟ گفت: نه، اما مسلمانها چون يك جسم هستند و هرگاه پايانترين آنها به كسي پناه دهد، بالاترين آنان به عمل او احترام ميگذارند. آن گاه رستم و سران قومش گرد هم آمدند رستم گفت: آيا تاكنون سخن قويتر و بهتر از سخن اين مرد ديدهايد؟ گفتند: پناه به خدا از اينكه به اين مرد گرايش بيابي و دين خود را به خاطر اين سگ رها كني آيا لباسهاي كهنهاش را نديدهاي؟ رستم گفت: واي بر شما به لباس نگاه نكنيد بلكه به فكر و سخن و رفتار نگاه كنيد، زيرا كه عربها به لباس و خوراك اهميت نميدهند و فقط از شرافت و نصب دفاع ميكنند.
ابن كثير ميگويد: جنگ قادسيه رخداد بسيار بزرگ بود كه در عراق واقعهاي شگفت انگيزتر از آن رخ نداده بود، و وقتي كه هر دو گروه رودرروي همديگر قرار گرفتند سعد مريض به عرق النسا (درد سياتيك) بود و بدنش ورم كرده بود او نميتوانست سوار شود، بلكه او بر سينهاش افتاده و به لشكر نگاه ميكرد، و آن را هدايت مينمود و كار جنگ را به خالد بن عرفطه سپرده بود (1)
جنگ آغاز شد و فرماندهان سربازان را براي پيكار تشويق ميكردند و هر دو گروه بشدت با هم جنگيدند و گروهي از دلها در مروان اسلام به آزموني بس زيبا به نمايش گذاشتند افرادي چون (عمرو بن معدي كرب، القعقاع بن عمرو، جرير بن عبدالله البجلي، خالد بن عرفطه، ضرار بن الخطاب، طليحه اسدي). جنگ سه شبانه روز ادامه يافت و مسلمين فيل و فيل سواران را نابود كردند و باد سختي وزيدن گرفت و خيمه فارسها را از جا كند و مسلمين پيروز شدند در اين هنگام رستم شتابان سوار بر مركب شد تا فرار كند اما مسلمين او را دستگير كردند و كشتند.
اجنادين
اجنادين يكي از جنگهاي سرنوشت ساز با رومها بود، عمرو بن العاص همراه لشكرش بسوي اجنادين حركت كرد و از آن سوي روميها و فرماندهشان ارطبون بيرون آمدند، وقتي كه خبر به عمر بن الخطاب رسيد گفت: ارطبون روم را در مقابل ارطبون عرب قرار دادهايم، ببيند كه چه ميشود. عمرو در اجنادين اقامت گزيد در حالي كه نميتوانست به نقطة ضعف ارطبون پي ببرد و همچنين فرستادهها نميتوانستند اطلاعاتي براي او بياورند كه او را قانع كند بنابراين تصميم گرفت خودش برود، از اينرو براي اطلاع يافتن از وضعيت ارطبون بعنوان فرستاده عمرو بن العاص پيش او رفت و سخنان او را شنيد و آن چه خواست به او گفت، ارطبون به او مشكوك شد و نگاهباني را صدا زد و چيزي آهسته در گوشش گفت، عمرو بن العاص احساس كرد كه او متوجه قضيه شده و اينكه دستور كشتن او را صادر كرده است، بنابراين به ارطبون گفت: اي امير! شما سخنان من را شنيديد و من سخنان تو را شنيدم، من يكي از ده نفري هستم كه عمر بن الخطاب ما را فرستاده تا با عمرو بن العاص همراه شويم، و شاهد كارهايش باشيم و من دوست داشتم كه آنها را پيش تو بياورم تا آنها سخنان تو را بشنوند و تو سخنان آنها را بشنويد. ارطبون گفت: بله برو آنها را پيش من بياور سپس نگهباني ديگر را صدا زد و چيزي آهسته در گوشش گفت و عمرو از آن جا جان سالم بدر برد، و بعد ارطبون متوجه شد كه كسي كه پيش او آمده است خود عمرو بن العاص بوده است، و گفت: اين مرد مرا فريب داد، سوگند به خدا كه اين مرد از همه عربها خطرناكتر است. و بعد از آن جنگ اجنادين شروع شد و خداوند مسلمين را پيروز گرداند و ارطبون به ايلياء (بيت المقدس) گريخت و آن جان پنهان شد.
فتح بيت المقدس
ابو عبيده به همراه لشكر اسلام بسوي بيت المقدس رهسپار شد و وقتي كه به آن جا رسيد بيت المقدس را محاصره كرد و چنان آنها را در تنگنا قرار داد كه صلح را پذيرفتند با اين شرط كه امير المومنين عمر بن الخطاب -رضی الله عنه- پيش آنها بيايد (2).
وقتي عمر به شام رسيد ابو عبيده فرماندهان بزرگ همانند خالد بن وليد، و يزيد بن أبي سفيان، به استقبال او رفتند ابو عبيده پياده شد و عمر هم پياده شد ابو عبيده خواست دستهاي عمر را ببوسد، و اما عمر خواست پاهاي ابو عبيده را ببوسد آن گاه ابو عبيده دست نگه داشت و عمر نيز دست نگه داشت، آن گاه عمر حركت كرد تا آنكه با نصاراى بيت المقدس صلح نمود بشرط اينكه تا سه روز روميان را از بيت المقدس بيرون كنند و عمر از همان دري وارد مسجد شد كه پيامبر خدا -صلى الله عليه وآله وسلم- در شب اسراء وارد شده بود. گفتهاند او به هنگام ورود به بيت المقدس لبيك گفت و دو ركعت نماز در محراب داود خواند، و نماز صبح فردا را در آن جا با مسلمين اداء نمود و در ركعت اول سوره (ص) را خواند و سجده كرد و مسلمين نيز سجده كردند و در ركعت دوم سوره (بنياسرائيل) را خواند پس با راهنمايي كعب احبار به محل صخره آمد كعب به او پيشنهاد كرد كه مسجد را از پشت سر قرار دهد، عمر گفت: با دين يهوديت مشابهت كردهايد، سپس مسجد را در جانب قبله بيت المقدس قرار داد – جايي كه آن را امروز عمري ميگويند – سپس عمر چادرش را پهن نمود و خاكهاي صخره را از آن دور ميكرد و مسلمين نيز همراه او همين كار را كردند و بعد (روميها را مأمور كرد تا بقيه خاكها را دور كنند، و زيرا روميها صخره را زبالهداني كرده بودند چون كه قبله يهوديان بود، و زنها پارچه آلوده به خون عادت ماهانگي خود را روي صخره ميانداختند آنها ميخواستند با اين كار از يهوديان انتقام بگيرند زيرا يهوديان قبر كسي را كه به جاي عيسي به دار آويختند به عنوان زبالهدان قرار داده بودند و به اين خاطر محل به دار آويختن آن فرد قمامه (زبالهدان) ناميده ميشود و اين اسم به كليسايي كه نصارى آن جا بناء كرده بودند اطلاق ميشد.
فتح تستر و السوس و اسير شدن هرمزان سال 17ه
سبب اصلي اين واقعه آن بود كه يزدگرد پادشاه فارس فارسها را تحريك ميكرد تا با عربها بجنگد تا آن كه آنها پيمانهاي را كه بعد از جنگ قادسيه و ديگر جنگهاي كوچك بسته بودند شكستند، و با همديگر عهد بستند كه با مسلمين بجنگد، وقتي كه خبر به عمر بن الخطاب رسيد به سعد بن ابي وقاص دستور داد كه لشكري به اهواز در مقابل هرمزان بفرستند، سعد، نعمان بن مقرن را فرستاد نعمان وقتي كه به رامهرمز رسيد هرمزان بسوي او رفت و با او جنگيد و بالاخره هرمزان شكست خورد و به تستر گريخت. مسلمانان به تعقيب او پرداختند تا آن كه او را آن جا محاصره كرده و تعداد زيادي از هر دو گروه كشته شدند، آن گاه مسلمين به براء (3)گفتند: اي براء سوگند بخور بر پروردگارت تا دشمن را شكست دهد. او گفت: بار خدايا آنان را شكست بده و مرا شهيد كن. براء در آن روز بيش از صد نفر از جنگجويان دشمن را كشته بود. آن گاه خداوند هرمزان و قومش را شكست داد و به تنگ آمدند و مردي از فارسها از ابو موسي اشعري طلب امان كرد، ابوموسي به او امان داد، آن مرد مسلمين را به جايي راهنمايي كرد كه از آنجا ميتوانستند وارد شهر شوند و آن جا ورودي آب به شهر بود فرماندهان مردم را به آنجا فراخواندند و گروهي از مردان دلير به همراه آب شبانه وارد شهر شدند و بسوي دربانان آمدند و آنها را كشتد و درها را گشودند، مسلمين هم تكبير گفته و وارد شهر شدند و اين نزديك صبح بود.
جنگ شروع شد و تا طلوع خورشيد ادامه يافت و مسلمين نتوانستند نماز صبح را بخوانند. انس ميگويد: در فتح تستر حضور داشتم به هنگام نماز صبح بود و مردم مشغول فتح شهر بودند و نماز را بعد از طلوع خورشيد خواندند و آن نماز برايم مورد پسنديدهتر از شتران سرخ مو است (4)
هرمزان بسوي قلعه فرار كرد و گروهي از دليرمردان به دنبال او آمدند او تيراندازي ميكرد و تيري به براء بن مالك و مجزأه بن ثور اصابت كرد و آن دو را از پاي در آورد.
و هرمزان به آنها گفت: صد تير به همراه دارم هر كس بسوي من بيائيد او را با تير خواهم زد اگر بعد از كشته شدن صد نفر از شما مرا اسير كنيد چه سودي براي شما دارد.
مسلمانها گفتند: پس چه ميخواهي؟ گفت: به من امان بدهيد تا خودم را به شما تسليم كنم آن گاه مرا پيش عمر بن الخطاب ببريد تا او هر چه در مورد من بخواهد حكم كند. مسلمين پذيرفتند. و وقتي او را پيش عمر بردند به خانه عمر رفتند اما ديدند آنجا نيست، اهل خانه گفتند: عمر در مسجد خوابيده است، هرمزان گفت: عمر كجاست؟ آنها بسوي عمر اشاره كردند و آهسته حرف ميزدند تا او را بيدار نكنند. هرمزان گفت: نگهبانان و دربانان او كجا هستند؟ گفتند كه او نگهبان و دربان ندارد.
عمر از صداي آنها بيدار شد و نشست، به او گفتند: اين هرمزان است، عمر گفت: به چه دليل چند بار عهد شكني كردي؟ هرمزان گفت: ميترسم كه قبل از آن كه تو را با خبر كنم مرا به قتل برساني. عمر گفت: از اين بابت مترس. آنگاه هرمزان آب خواست، آب آوردند او در حالي كه ميلرزيد ليوان آب را به دست گرفت، و گفت: ميترسم در حالي كه آب مينوشم كشته شوم، عمر گفت: تا وقتي كه آب ننوشيدهاي كسي كاري به كارت ندارد. آنگاه هرمزان ليوان آب را به زمين انداخت و آب ننوشيد. عمر گفت: برايش آب بياوريد و او را تشنه به قتل نرسانيد. هرمزان گفت: آب نميخورم. عمر به او گفت: من تو را ميكشم هرمزان گفت: شما مرا تا وقتي آب بنوشم امان دادهاي و هنوز آب ننوشيدهام، انس بن مالك گفت: راست ميگويد اي امير المؤمنين، عمر گفت: واي بر تو اي انس من كسي را امان ميدهم كه مجزأه و براء را كشته است؟ و آنگاه عمر رو به هرمزان كرد و به او گفت: سوگند به خدا مرا فريب دادي، و اكنون فريب نميخورم مگر آن كه مسلمان شوي. و آن وقت هرمزان مسلمان شد. و وقتي به هرمزان گفتند: چرا قبل از اين مسلمان نشدي. گفت: ترسيدم كه بگويند از ترس شمشير مسلمان شد.
عام الرماده سال 18 هـ
اين سال براي آن عام الرماده ناميده شد چون كه زمين بر اثر قحط سالي و كمبود بارندگي رنگش چون خاكستر سياه شده بود. و اين قحط سالي تا نه ماه ادامه يافت و عمر به ابوموسي در بصره و به عمرو بن العاص نوشت و گفت: (براي امت محمد طلب باران كنيد) و مردم جهت اداي نماز طلب باران بيرون رفت، و عمر، عباس عموي پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- را همراه خود برد تا براي طلب باران دعا كند، عباس بلند شد و خطبه كوتاهي ايراد كرد و نماز خواند، و سپس بر زمين زانو زد و گفت: بار خدايا فقط تو را ميپرستيم و تنها از تو كمك ميخواهيم، بار خدايا ما را بيامرز، و بر ما رحم بفرما، و از ما راضي باش، سپس برگشتند وقتي به خانهها رسيدند گودالها و آبگيرها پر از آب شدند.
انس بن مالك -رضی الله عنه- ميگويد: عمر و عباس بيرون آمدند تا براي نزول باران دعا كنند، و عمر گفت: بار خدايا در زمان پيامبر وقتي دچار قحط سالي ميشديم به پيامبر متوسل ميشديم (و او براي ما دعا ميكرد) و اينك به دعاي عموي پيامبر خود به تو متوسل ميشويم (5).
جنگ نهاوند
در اين جنگ مسلمانها (30) هزار نفر بودند و نعمان بن مقرن فرمانده آنان بود. فارسها در قلعه پناه گرفته و براي جنگ با مسلمين بيرون نيامدند. طليحه اسدي گفت: نظر من اين است كه گروهي را بفرستيم تا آنها را محاصره كنند و با آنها درگير شدند و آنها را تحريك كنند و وقتي آنها بيرون آمدند اين لشكر به سوي ما فرار كند و آنها وقتي به تعقيب اين لشكر بپردازند وقتي لشكر به ما رسيد ما هم فرار كنيم آنگاه در اينكه ما شكست خوردهايم ترديدي به خود راه نميدهند و همگي از قلعههايشان بيرون ميآيند، و وقتي همه كاملاً بيرون آمدند به سوي آنها بر ميگرديم و با آنها پيكار ميكنيم تا خداوند بين ما و آنها فيصله نمايد. مردم اين نظر را پسنديدند و نعمان گروهي را به فرماندهي قعقاع بن عمرو فرستاد تا به شهر بروند و دشمن را محاصره كنند و وقتي آنها براي جنگيدن بيرون آمدند از پيش آنها فرار كنند. قعقاع چنين كرد و وقتي فارسها از قلعههايشان بيرون آمدند قعقاع و همراهانش به عقب فرار كردند و عجمها فرار آنها را غنيمت دانستند و چنان كه طليحه فكر ميكرد به تعقيب آنها پرداختند و گفتند فرصت خوبي است و همه بيرون آمدند و در شهر كسي جز دربانها باقي نماندند، آنها اين گروه كوچك را تعقيب كردند تا آن كه به لشكر رسيدند، نعمان بن مقرن آماده بود، مردم خواستند با آنها بجنگند اما نعمان به آنها دستور داد تا صبر كنند كه بعد از زوال آفتاب كه باد وزيدن ميگيرد و پيروزي نازل ميشود. آنگاه بجنگند چنان كه پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- چنين ميكرد. ناگفته نماند كه دشمن وقتي از قلعهها بيرون آمد صبح جمعه بود. مردم اصرار ميكردند كه نعمان دستور حمله بدهد اما او چنين نكرد و او مرد استواري بود – بعد از زوال آفتاب نماز را با مسلمين ادا كرد و سپس بر اسب سرخ تيرهاش سوار شد و كنار هر پرچم و گروهي ميايستاد و آنها را به صبر و پايداري بر ميانگيخت و به مسلمين گفت كه وقتي اولين تكبير را گفتم آماده شويد و چون تكبير دوم را گفتم كاملاً آماده شويد و هنگامي كه تكبير سوم را گفتم با تمام قدرت حمله كنيد. سپس نعمان به جايش برگشت، فارسها نيز سخت آمادگي كرده و در صفهاي زياد و به همه فشردهاي براي جنگ ايستاده بودند. و آنها چنان تعدادشان زياد و داراي ساز و برگ نظامي بودند كه هيچگاه ديده نشده بود. آنها پشت سر خود آهنهاي خاردار انداختند تا نتوانند فرار و عقبنشيني كنند. آنگاه نعمان اولين تكبير را گفت و پرچم را تكان داد و مردم براي حمله كردن آماده شدند، سپس تكبير دوم را گفت و پرچم را تكان داد و مردم كاملاً آماده شدند سپس تكبير سوم را گفت و حمله كرد و مردم نيز بر مشركين حملهور شدند و نعمان و افرادش برقآسا حمله كردند و چنان جنگي به نمايش گذاشتند كه نظير آن ديده نشده بود و در نهايت خداوند مسلمين را پيروز گرداند.
وفات خالد بن وليد 21 هـ
خالد در حالي كه بر بستر مرگ بود گفت: در جنگهاي زيادي شركت كردهام و در بدن من هيچ جايي نيست مگر آن كه اثري از زخم شمشير و نيزه بر آن است. و اكنون مانند شتر به مرگ طبيعي روي بستر خودم ميميرم، بزدلان آرام نيابند.
و همچنين گفت: اگر شبي عروسي ميكردم يا به فرزندي مژده داده ميشدم چنان خوشحال نميشدم كه از ملاقات با دشمن در شبى سرد صبح كنم، خوشحال ميشدم.
المراجع:
(1)البداية والنهاية 7/44.
(2)البداية والنهاية 7/45.
(3) دعا، او همیشه پذیرفته شدند انس بن مالک گوید: پیامبر خدا-صلى الله عليه وآله وسلم-
فرمود: چه بسا افرادی که موهایشان ژولیده و لباسهایشان غبار آلود است و کسی به
آنها توجه نمیکند اما اگر سوگند بخورند که خدایا چنین کند، خداوند همان کار را میکند
و براء بن مالک یکی از آنها است. ترمذی 3854 با سند حسن.
(4) بخاری کتاب الخوف، باب الصلاة عند مناهضة الحصون.
(5) بخاری، كتاب الاستسقاء، باب سؤال الإمام الاستسقاء حديث 1010.
بر گرفته از سايت وزين اهل سنت جنوب
فتح قادسيه در محرم سال (14) هجري.
حضرت عمر رضي الله عنه تصميم گرفت خودش در جنگ عراق شركت كند بنابراين علي بن ابي طالب -رضی الله عنه- را در مدينه بعنوان جانشين خود انتخاب كرد، عبدالله بن عوف به او گفت ميترسم اگر كشته شوي مسلمانها در همه جا ضعيف شوند و نظر من اين است كه تو به مدينه باز گردي و مردي و فردي ديگر را بفرستي، آن گاه عمر و ديگر اصحاب نظر عبدالرحمن بن عوف را تأييد كردند، و عمر گفت: به نظر شما چه كسي را بفرستيم؟ عبدالرحمن بن عوف گفت: شير غران سعد بن ابي وقاص را، عمر قبول كرد و بالاخره سعد همراه با لشكري (4000) هزار نفري يا (6000) هزار نفري بسوي عراق رهسپار شد. و عمر گفت سوگند به خدا كه پادشاهان عرب را در مقابل پادشاهان عجم قرار ميدهم و به سعد دستور داد كه از سران قبايل بخواهد كه در جنگ قادسيه حضور بهم رسانند.
در اين جنگ (313) نفر يا بيشتر از اصحاب شركت داشتند (70) نفر از اهل بدر بودند، و همچنين (700) نفر از فرزندان اصحاب در اين جنگ مشاركت داشتند، و فارسيها همه اتفاق كردند كه رستم را بعنوان فرمانده خود انتخاب كننده، رستم با لشكري (80000) هزار نفري يا بيشتر حركت كرده او (33) فيل جنگي به همراه داشت، سعد، ربعي بن عامر را براي گفتگو با رستم پيش او فرستاد. ربعي وارد شد و فارسيها مجلس رستم را با فرشهاي فاخر و گران بها و زرّين و بالشهاي ابريشمي آراسته بودند، مرواريد و صدفهاي گران قيمت را به نمايش گذاشته بودند، رستم در حالي كه تاج به سرش بود بر تخت طلايي تكيه زده بود، و ربعي با لباسهاي كهنه و شمشير و سپر معمولي و اسبي كوتاه قامت وارد شد، او از اسبش پياده نشد تا آن كه به گوشه فرشها رسيد آن گاه از اسب پياده شد و اسبش را به يكي از اين بالشها بست، و در حالي كه سلاح و ذره به تن داشت و كلاه آهنين بر سرش بود روي در روي آنها قرار گرفت، فارسها به او گفتند: اسلحهات را به زمين بگذار، او گفت: من خودم پيش شما نيامدهام، بلكه شما ما را دعوت كردهايد، اگر به همين صورت دوست داريد پيش شما ميمانم وگرنه بر ميگردم، رستم گفت: به او اجازه بدهيد، او در حالي كه نيزهاش را چون عصايي به دست خود گرفته بود، جلو آمد و سر نيزه بيشتر فرشهاي گران بها را پاره كرد، آنها به او گفتند: چرا به اينجا آمدهايد؟ ربعي گفت: خداوند ما را فرستاده است تا هر كس را كه بخواهد از بندگي بندگان بيرون آورده و بسوي بندگي خدا سوق دهيم، و از تنگناي دنيا او را به فراغناي آن هدايت كنيم، و از ستم اديان او را بيرون كرده و بسوي عدالت اسلام بياوريم، بنابراين خداوند ما را همراه با دين خود بسوي مردم فرستاده است تا آنان را به سوي خدا فراخوانيم، و هر كس اين را از ما قبول كند ما از او ميپذيريم و كاري به كار او نداريم، و هر كس قبول نكند همواره با او خواهيم جنگيد تا آن كه به آنچه خدا وعده داده است برسيم.
گفتند: خدا به چه وعده داده است؟ گفت: خدا به كساني كه با منكران اين بجنگند و كشته شود وعده بهشت داده است، و آنان كه در جنگ با كافران كشته نشوند وعده پيروزي داده است. رستم گفت: سخنتان را شنيدم آيا فرصت ميدهيد تا ما فكر كنيم و شما هم فكر كنيد؟ گفت: بله چند روز دوست داريد به شما فرصت بدهيم؟ يك روز و يا دو روز؟ رستم گفت: نه بلكه بيشتر فرصت دهيد تا ما با سران و صاحبان رأي خود مشوره كنيم. گفت: پيامبر ما -صلى الله عليه وآله وسلم- عادتش بر اين نبود كه به هنگام رويارويي با دشمن، آنان را بيش از سه روز فرصت دهد، پس در مورد خود و قومت فكر كن و بعد از سه روز يكي از سه چيز را انتخاب كن، رستم گفت: آيا فرمانده و رهبر آنها تو هستي؟ گفت: نه، اما مسلمانها چون يك جسم هستند و هرگاه پايانترين آنها به كسي پناه دهد، بالاترين آنان به عمل او احترام ميگذارند. آن گاه رستم و سران قومش گرد هم آمدند رستم گفت: آيا تاكنون سخن قويتر و بهتر از سخن اين مرد ديدهايد؟ گفتند: پناه به خدا از اينكه به اين مرد گرايش بيابي و دين خود را به خاطر اين سگ رها كني آيا لباسهاي كهنهاش را نديدهاي؟ رستم گفت: واي بر شما به لباس نگاه نكنيد بلكه به فكر و سخن و رفتار نگاه كنيد، زيرا كه عربها به لباس و خوراك اهميت نميدهند و فقط از شرافت و نصب دفاع ميكنند.
ابن كثير ميگويد: جنگ قادسيه رخداد بسيار بزرگ بود كه در عراق واقعهاي شگفت انگيزتر از آن رخ نداده بود، و وقتي كه هر دو گروه رودرروي همديگر قرار گرفتند سعد مريض به عرق النسا (درد سياتيك) بود و بدنش ورم كرده بود او نميتوانست سوار شود، بلكه او بر سينهاش افتاده و به لشكر نگاه ميكرد، و آن را هدايت مينمود و كار جنگ را به خالد بن عرفطه سپرده بود (1)
جنگ آغاز شد و فرماندهان سربازان را براي پيكار تشويق ميكردند و هر دو گروه بشدت با هم جنگيدند و گروهي از دلها در مروان اسلام به آزموني بس زيبا به نمايش گذاشتند افرادي چون (عمرو بن معدي كرب، القعقاع بن عمرو، جرير بن عبدالله البجلي، خالد بن عرفطه، ضرار بن الخطاب، طليحه اسدي). جنگ سه شبانه روز ادامه يافت و مسلمين فيل و فيل سواران را نابود كردند و باد سختي وزيدن گرفت و خيمه فارسها را از جا كند و مسلمين پيروز شدند در اين هنگام رستم شتابان سوار بر مركب شد تا فرار كند اما مسلمين او را دستگير كردند و كشتند.
اجنادين
اجنادين يكي از جنگهاي سرنوشت ساز با رومها بود، عمرو بن العاص همراه لشكرش بسوي اجنادين حركت كرد و از آن سوي روميها و فرماندهشان ارطبون بيرون آمدند، وقتي كه خبر به عمر بن الخطاب رسيد گفت: ارطبون روم را در مقابل ارطبون عرب قرار دادهايم، ببيند كه چه ميشود. عمرو در اجنادين اقامت گزيد در حالي كه نميتوانست به نقطة ضعف ارطبون پي ببرد و همچنين فرستادهها نميتوانستند اطلاعاتي براي او بياورند كه او را قانع كند بنابراين تصميم گرفت خودش برود، از اينرو براي اطلاع يافتن از وضعيت ارطبون بعنوان فرستاده عمرو بن العاص پيش او رفت و سخنان او را شنيد و آن چه خواست به او گفت، ارطبون به او مشكوك شد و نگاهباني را صدا زد و چيزي آهسته در گوشش گفت، عمرو بن العاص احساس كرد كه او متوجه قضيه شده و اينكه دستور كشتن او را صادر كرده است، بنابراين به ارطبون گفت: اي امير! شما سخنان من را شنيديد و من سخنان تو را شنيدم، من يكي از ده نفري هستم كه عمر بن الخطاب ما را فرستاده تا با عمرو بن العاص همراه شويم، و شاهد كارهايش باشيم و من دوست داشتم كه آنها را پيش تو بياورم تا آنها سخنان تو را بشنوند و تو سخنان آنها را بشنويد. ارطبون گفت: بله برو آنها را پيش من بياور سپس نگهباني ديگر را صدا زد و چيزي آهسته در گوشش گفت و عمرو از آن جا جان سالم بدر برد، و بعد ارطبون متوجه شد كه كسي كه پيش او آمده است خود عمرو بن العاص بوده است، و گفت: اين مرد مرا فريب داد، سوگند به خدا كه اين مرد از همه عربها خطرناكتر است. و بعد از آن جنگ اجنادين شروع شد و خداوند مسلمين را پيروز گرداند و ارطبون به ايلياء (بيت المقدس) گريخت و آن جان پنهان شد.
فتح بيت المقدس
ابو عبيده به همراه لشكر اسلام بسوي بيت المقدس رهسپار شد و وقتي كه به آن جا رسيد بيت المقدس را محاصره كرد و چنان آنها را در تنگنا قرار داد كه صلح را پذيرفتند با اين شرط كه امير المومنين عمر بن الخطاب -رضی الله عنه- پيش آنها بيايد (2).
وقتي عمر به شام رسيد ابو عبيده فرماندهان بزرگ همانند خالد بن وليد، و يزيد بن أبي سفيان، به استقبال او رفتند ابو عبيده پياده شد و عمر هم پياده شد ابو عبيده خواست دستهاي عمر را ببوسد، و اما عمر خواست پاهاي ابو عبيده را ببوسد آن گاه ابو عبيده دست نگه داشت و عمر نيز دست نگه داشت، آن گاه عمر حركت كرد تا آنكه با نصاراى بيت المقدس صلح نمود بشرط اينكه تا سه روز روميان را از بيت المقدس بيرون كنند و عمر از همان دري وارد مسجد شد كه پيامبر خدا -صلى الله عليه وآله وسلم- در شب اسراء وارد شده بود. گفتهاند او به هنگام ورود به بيت المقدس لبيك گفت و دو ركعت نماز در محراب داود خواند، و نماز صبح فردا را در آن جا با مسلمين اداء نمود و در ركعت اول سوره (ص) را خواند و سجده كرد و مسلمين نيز سجده كردند و در ركعت دوم سوره (بنياسرائيل) را خواند پس با راهنمايي كعب احبار به محل صخره آمد كعب به او پيشنهاد كرد كه مسجد را از پشت سر قرار دهد، عمر گفت: با دين يهوديت مشابهت كردهايد، سپس مسجد را در جانب قبله بيت المقدس قرار داد – جايي كه آن را امروز عمري ميگويند – سپس عمر چادرش را پهن نمود و خاكهاي صخره را از آن دور ميكرد و مسلمين نيز همراه او همين كار را كردند و بعد (روميها را مأمور كرد تا بقيه خاكها را دور كنند، و زيرا روميها صخره را زبالهداني كرده بودند چون كه قبله يهوديان بود، و زنها پارچه آلوده به خون عادت ماهانگي خود را روي صخره ميانداختند آنها ميخواستند با اين كار از يهوديان انتقام بگيرند زيرا يهوديان قبر كسي را كه به جاي عيسي به دار آويختند به عنوان زبالهدان قرار داده بودند و به اين خاطر محل به دار آويختن آن فرد قمامه (زبالهدان) ناميده ميشود و اين اسم به كليسايي كه نصارى آن جا بناء كرده بودند اطلاق ميشد.
فتح تستر و السوس و اسير شدن هرمزان سال 17ه
سبب اصلي اين واقعه آن بود كه يزدگرد پادشاه فارس فارسها را تحريك ميكرد تا با عربها بجنگد تا آن كه آنها پيمانهاي را كه بعد از جنگ قادسيه و ديگر جنگهاي كوچك بسته بودند شكستند، و با همديگر عهد بستند كه با مسلمين بجنگد، وقتي كه خبر به عمر بن الخطاب رسيد به سعد بن ابي وقاص دستور داد كه لشكري به اهواز در مقابل هرمزان بفرستند، سعد، نعمان بن مقرن را فرستاد نعمان وقتي كه به رامهرمز رسيد هرمزان بسوي او رفت و با او جنگيد و بالاخره هرمزان شكست خورد و به تستر گريخت. مسلمانان به تعقيب او پرداختند تا آن كه او را آن جا محاصره كرده و تعداد زيادي از هر دو گروه كشته شدند، آن گاه مسلمين به براء (3)گفتند: اي براء سوگند بخور بر پروردگارت تا دشمن را شكست دهد. او گفت: بار خدايا آنان را شكست بده و مرا شهيد كن. براء در آن روز بيش از صد نفر از جنگجويان دشمن را كشته بود. آن گاه خداوند هرمزان و قومش را شكست داد و به تنگ آمدند و مردي از فارسها از ابو موسي اشعري طلب امان كرد، ابوموسي به او امان داد، آن مرد مسلمين را به جايي راهنمايي كرد كه از آنجا ميتوانستند وارد شهر شوند و آن جا ورودي آب به شهر بود فرماندهان مردم را به آنجا فراخواندند و گروهي از مردان دلير به همراه آب شبانه وارد شهر شدند و بسوي دربانان آمدند و آنها را كشتد و درها را گشودند، مسلمين هم تكبير گفته و وارد شهر شدند و اين نزديك صبح بود.
جنگ شروع شد و تا طلوع خورشيد ادامه يافت و مسلمين نتوانستند نماز صبح را بخوانند. انس ميگويد: در فتح تستر حضور داشتم به هنگام نماز صبح بود و مردم مشغول فتح شهر بودند و نماز را بعد از طلوع خورشيد خواندند و آن نماز برايم مورد پسنديدهتر از شتران سرخ مو است (4)
هرمزان بسوي قلعه فرار كرد و گروهي از دليرمردان به دنبال او آمدند او تيراندازي ميكرد و تيري به براء بن مالك و مجزأه بن ثور اصابت كرد و آن دو را از پاي در آورد.
و هرمزان به آنها گفت: صد تير به همراه دارم هر كس بسوي من بيائيد او را با تير خواهم زد اگر بعد از كشته شدن صد نفر از شما مرا اسير كنيد چه سودي براي شما دارد.
مسلمانها گفتند: پس چه ميخواهي؟ گفت: به من امان بدهيد تا خودم را به شما تسليم كنم آن گاه مرا پيش عمر بن الخطاب ببريد تا او هر چه در مورد من بخواهد حكم كند. مسلمين پذيرفتند. و وقتي او را پيش عمر بردند به خانه عمر رفتند اما ديدند آنجا نيست، اهل خانه گفتند: عمر در مسجد خوابيده است، هرمزان گفت: عمر كجاست؟ آنها بسوي عمر اشاره كردند و آهسته حرف ميزدند تا او را بيدار نكنند. هرمزان گفت: نگهبانان و دربانان او كجا هستند؟ گفتند كه او نگهبان و دربان ندارد.
عمر از صداي آنها بيدار شد و نشست، به او گفتند: اين هرمزان است، عمر گفت: به چه دليل چند بار عهد شكني كردي؟ هرمزان گفت: ميترسم كه قبل از آن كه تو را با خبر كنم مرا به قتل برساني. عمر گفت: از اين بابت مترس. آنگاه هرمزان آب خواست، آب آوردند او در حالي كه ميلرزيد ليوان آب را به دست گرفت، و گفت: ميترسم در حالي كه آب مينوشم كشته شوم، عمر گفت: تا وقتي كه آب ننوشيدهاي كسي كاري به كارت ندارد. آنگاه هرمزان ليوان آب را به زمين انداخت و آب ننوشيد. عمر گفت: برايش آب بياوريد و او را تشنه به قتل نرسانيد. هرمزان گفت: آب نميخورم. عمر به او گفت: من تو را ميكشم هرمزان گفت: شما مرا تا وقتي آب بنوشم امان دادهاي و هنوز آب ننوشيدهام، انس بن مالك گفت: راست ميگويد اي امير المؤمنين، عمر گفت: واي بر تو اي انس من كسي را امان ميدهم كه مجزأه و براء را كشته است؟ و آنگاه عمر رو به هرمزان كرد و به او گفت: سوگند به خدا مرا فريب دادي، و اكنون فريب نميخورم مگر آن كه مسلمان شوي. و آن وقت هرمزان مسلمان شد. و وقتي به هرمزان گفتند: چرا قبل از اين مسلمان نشدي. گفت: ترسيدم كه بگويند از ترس شمشير مسلمان شد.
عام الرماده سال 18 هـ
اين سال براي آن عام الرماده ناميده شد چون كه زمين بر اثر قحط سالي و كمبود بارندگي رنگش چون خاكستر سياه شده بود. و اين قحط سالي تا نه ماه ادامه يافت و عمر به ابوموسي در بصره و به عمرو بن العاص نوشت و گفت: (براي امت محمد طلب باران كنيد) و مردم جهت اداي نماز طلب باران بيرون رفت، و عمر، عباس عموي پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- را همراه خود برد تا براي طلب باران دعا كند، عباس بلند شد و خطبه كوتاهي ايراد كرد و نماز خواند، و سپس بر زمين زانو زد و گفت: بار خدايا فقط تو را ميپرستيم و تنها از تو كمك ميخواهيم، بار خدايا ما را بيامرز، و بر ما رحم بفرما، و از ما راضي باش، سپس برگشتند وقتي به خانهها رسيدند گودالها و آبگيرها پر از آب شدند.
انس بن مالك -رضی الله عنه- ميگويد: عمر و عباس بيرون آمدند تا براي نزول باران دعا كنند، و عمر گفت: بار خدايا در زمان پيامبر وقتي دچار قحط سالي ميشديم به پيامبر متوسل ميشديم (و او براي ما دعا ميكرد) و اينك به دعاي عموي پيامبر خود به تو متوسل ميشويم (5).
جنگ نهاوند
در اين جنگ مسلمانها (30) هزار نفر بودند و نعمان بن مقرن فرمانده آنان بود. فارسها در قلعه پناه گرفته و براي جنگ با مسلمين بيرون نيامدند. طليحه اسدي گفت: نظر من اين است كه گروهي را بفرستيم تا آنها را محاصره كنند و با آنها درگير شدند و آنها را تحريك كنند و وقتي آنها بيرون آمدند اين لشكر به سوي ما فرار كند و آنها وقتي به تعقيب اين لشكر بپردازند وقتي لشكر به ما رسيد ما هم فرار كنيم آنگاه در اينكه ما شكست خوردهايم ترديدي به خود راه نميدهند و همگي از قلعههايشان بيرون ميآيند، و وقتي همه كاملاً بيرون آمدند به سوي آنها بر ميگرديم و با آنها پيكار ميكنيم تا خداوند بين ما و آنها فيصله نمايد. مردم اين نظر را پسنديدند و نعمان گروهي را به فرماندهي قعقاع بن عمرو فرستاد تا به شهر بروند و دشمن را محاصره كنند و وقتي آنها براي جنگيدن بيرون آمدند از پيش آنها فرار كنند. قعقاع چنين كرد و وقتي فارسها از قلعههايشان بيرون آمدند قعقاع و همراهانش به عقب فرار كردند و عجمها فرار آنها را غنيمت دانستند و چنان كه طليحه فكر ميكرد به تعقيب آنها پرداختند و گفتند فرصت خوبي است و همه بيرون آمدند و در شهر كسي جز دربانها باقي نماندند، آنها اين گروه كوچك را تعقيب كردند تا آن كه به لشكر رسيدند، نعمان بن مقرن آماده بود، مردم خواستند با آنها بجنگند اما نعمان به آنها دستور داد تا صبر كنند كه بعد از زوال آفتاب كه باد وزيدن ميگيرد و پيروزي نازل ميشود. آنگاه بجنگند چنان كه پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- چنين ميكرد. ناگفته نماند كه دشمن وقتي از قلعهها بيرون آمد صبح جمعه بود. مردم اصرار ميكردند كه نعمان دستور حمله بدهد اما او چنين نكرد و او مرد استواري بود – بعد از زوال آفتاب نماز را با مسلمين ادا كرد و سپس بر اسب سرخ تيرهاش سوار شد و كنار هر پرچم و گروهي ميايستاد و آنها را به صبر و پايداري بر ميانگيخت و به مسلمين گفت كه وقتي اولين تكبير را گفتم آماده شويد و چون تكبير دوم را گفتم كاملاً آماده شويد و هنگامي كه تكبير سوم را گفتم با تمام قدرت حمله كنيد. سپس نعمان به جايش برگشت، فارسها نيز سخت آمادگي كرده و در صفهاي زياد و به همه فشردهاي براي جنگ ايستاده بودند. و آنها چنان تعدادشان زياد و داراي ساز و برگ نظامي بودند كه هيچگاه ديده نشده بود. آنها پشت سر خود آهنهاي خاردار انداختند تا نتوانند فرار و عقبنشيني كنند. آنگاه نعمان اولين تكبير را گفت و پرچم را تكان داد و مردم براي حمله كردن آماده شدند، سپس تكبير دوم را گفت و پرچم را تكان داد و مردم كاملاً آماده شدند سپس تكبير سوم را گفت و حمله كرد و مردم نيز بر مشركين حملهور شدند و نعمان و افرادش برقآسا حمله كردند و چنان جنگي به نمايش گذاشتند كه نظير آن ديده نشده بود و در نهايت خداوند مسلمين را پيروز گرداند.
وفات خالد بن وليد 21 هـ
خالد در حالي كه بر بستر مرگ بود گفت: در جنگهاي زيادي شركت كردهام و در بدن من هيچ جايي نيست مگر آن كه اثري از زخم شمشير و نيزه بر آن است. و اكنون مانند شتر به مرگ طبيعي روي بستر خودم ميميرم، بزدلان آرام نيابند.
و همچنين گفت: اگر شبي عروسي ميكردم يا به فرزندي مژده داده ميشدم چنان خوشحال نميشدم كه از ملاقات با دشمن در شبى سرد صبح كنم، خوشحال ميشدم.
المراجع:
(1)البداية والنهاية 7/44.
(2)البداية والنهاية 7/45.
(3) دعا، او همیشه پذیرفته شدند انس بن مالک گوید: پیامبر خدا-صلى الله عليه وآله وسلم-
فرمود: چه بسا افرادی که موهایشان ژولیده و لباسهایشان غبار آلود است و کسی به
آنها توجه نمیکند اما اگر سوگند بخورند که خدایا چنین کند، خداوند همان کار را میکند
و براء بن مالک یکی از آنها است. ترمذی 3854 با سند حسن.
(4) بخاری کتاب الخوف، باب الصلاة عند مناهضة الحصون.
(5) بخاری، كتاب الاستسقاء، باب سؤال الإمام الاستسقاء حديث 1010.
بر گرفته از سايت وزين اهل سنت جنوب
غورزه- Admin
- تعداد پستها : 101
Age : 35
Registration date : 2007-10-14
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
الإثنين أكتوبر 19, 2009 2:49 am من طرف جان بوگو
» کسب ماهيانه 500000تومان تضميني با CN3
الأحد سبتمبر 27, 2009 12:48 pm من طرف جان بوگو
» كسب درآمد اينترنتي در سايت مشاغل ايران
الأحد سبتمبر 20, 2009 5:41 pm من طرف جان بوگو
» سايت کسب در آمد اوکسين ادز
الأحد سبتمبر 20, 2009 5:27 pm من طرف جان بوگو
» معرفي سايت مطمن براي کسب در آمد
الأحد سبتمبر 20, 2009 4:51 pm من طرف جان بوگو
» حقوق ماهيانه و مادام العمر
الأحد سبتمبر 20, 2009 4:47 pm من طرف جان بوگو
» موبايل مجاني هديه بگيريد!! باور نمي کنيد
الأحد سبتمبر 20, 2009 4:40 pm من طرف جان بوگو
» ارتباط چربي حيواني با سرطان لوزالمعده
الأربعاء يوليو 01, 2009 7:08 pm من طرف غورزه
» بازتاب حضور رونالدو در سينماي ايران
الأربعاء يوليو 01, 2009 6:53 pm من طرف غورزه